فروید، خشونت و مالکیت
فروید را به عنوان روانکاوی میشناسیم که سیطره اندیشهاش، بهرغم مخالفتهایی که با تئوریهای او شده، بر سیر تفکر مدرن انکارناپذیر است. اما آیا فروید صرفا یک روانکاو بود؟ بله! ولی روانکاوی که میتوانست از اعصاب و روان بدن انسان فراتر رود و اعصاب و روان جامعه را نیز بکاود و تحلیل کند. او بهویژه در کتابهای آسیبشناسی روانی زندگی روزمره(1) و نیز ناخوشایندیهای فرهنگ(2)، نشان داده است که دنیای اندیشه او محصور در اجسام انسانها نیست بلکه او دغدغههای دیگری نیز دارد که میتواند در مقام همان دکتر فروید روانکاو، به آنها بپردازد و بگذرد. در این یادداشت کوتاه، بر آنم تا به یکی از این موارد اشاره کنم. در ناخوشایندیهای فرهنگ، فروید به تحلیل روانشناختی دیدگاه کمونیستها مبنیبر لغو مالکیت خصوصی میپردازد.
همانطور که میدانید، بنابر پیشفرض آزموننشده کمونیستها، مالکیت خصوصی منشا شر و پلیدی و بدرفتاریهای انسان و زورگویی او است و چنانچه بشر بتواند از چنگال این عامل ویرانگر نجات یابد، زندگی او رو به اوج خواهد گرفت و در ساحل امن و صلح و مهربانی لنگر خواهد انداخت. از دیدگاه آنان، اگر مالکیت خصوصی ملغی شده و همه کالاها و املاک به اشتراک گذاشته شوند، بدخواهی و پلیدی از میان مردم برخواهد بست. زیرا در جامعه موعود کمونیستها، همه نیازها برطرف شده و دیگر دلیلی وجود نخواهد داشت که فرد، دیگری را دشمن خود بینگارد و با او به ستیز برخیزد.
پرداختن فروید به این قضیه، در وهله اول، نشاندهنده دغدغه او درباره مساله خشونت و پرخاشگری است. فروید هرگز نتوانسته است خشونت را نفی و انکار کند، زیرا بر آن است که بنیاد هستی مبتنی است بر سرکوب. اما هرگز در مقام تاییدکننده و حتی توجیهکننده خشونت نیز برنیامده است. در ادامه بررسیهای خود در مورد مساله خشونت، او دیدگاه کمونیستها را مییابد و بر آن میشود تا درخصوص دیدگاه آنان به داوری بنشیند. اما او خود به صراحت میگوید که قصدش به هیچوجه نقد اقتصادی نظام کمونیستی نیست ولی معتقد است که این پیشفرض روانشناختی آنان، چیزی جز وهم و پنداری بیپایه و اساس نیست. البته فروید نافی این نیست که مالکیت خصوصی هم میتواند عاملی برای احساس برتری و در نتیجه ستیزهجویی و پرخاشگری انسان باشد، اما نبودن مالکیت خصوصی، نه تغییری در تفاوتهای فردی انسانها به وجود میآورد و نه ماهیت غریزه پرخاشگری و خشونت را دستخوش دگرگونی میسازد. فروید معتقد است که خشونت به هیچ عنوان زاده مالکیت نیست زیرا که این میل کما بیش به گونهای بیحد و حصر در اعصار کهن، آن هنگام که مالکیت هنوز ناچیز بود، بر روابط آدمیان حاکمیت داشت. او به میل جنسی اشاره میکند: «بر فرض که حق شخصی نسبت به کالاهای مادی از میان برداشته شود، با این حال همچنان حق و امتیاز ویژهای در روابط جنسی بر جای میماند، حقی که بنا است سرچشمه شدیدترین حسادتها و سرسختانهترین دشمنیها میان انسانهایی باشد که جز این گونه، همسان میبودند.» (فروید، 1382) به طور کلی، نتیجهگیری فروید این است که آدمیزاد، نمیتواند به آسانی از ارضای میل پرخاشگری و خشونتورزی خود برهد و چشم بپوشد. فروید خشونت را در یک پارادیم فرهنگی مورد نگرش قرار میدهد که ریشه در سرشت بشر دارد.
فروید «خودشیفتگی ناظر به تفاوتهای کوچک» را عاملی برای ایجاد خشونتها بهویژه در سطوح اجتماعی محلی و گاه ملی میداند. پرخاشگری در چنین وضعیتی نوعی جنبه اجتماعی و یکپارچه به خود میگیرد و روند بازتولیدش تسهیل میشود و شاید از همین رو است که تلاش برای استقرار یک فرهنگ جدید کمونیستی در روسیه، تکیهگاه روانشناختی خود را در آزار و سرکوب بورژوازی مییابد و دم از جامعه اشتراکی بیطبقه و لغو مالکیت خصوصی میزند.
اکنون میتوانیم بیندیشیم که آیا واقعا مالکیت خصوصی منشا خشونت است و لغو آن به امحای خشونت خواهد انجامید؟ ظاهرا برای اندیشیدن در این باب، نیازمند پارهای ملاحظات معرفتشناختی هستیم. انگلس، آدام اسمیت را لوتر اقتصاد سیاسی میدانست. زیرا آدام اسمیت مالکیت خصوصی را در ذات آدمی جست همانطور که لوتر، ایمان را در درون انسان کشف کرد. در حالی که در رویکرد مارکس، انگلس و همفکرانش، مالکیت خصوصی نه ذاتی درونی آدمی، بلکه ابزار سلطه بیرونی بر او است. اینان معتقدند که اسمیت و دیگران، مالکیت خصوصی را به عنوان سوژه و انسان را به ذات بدل ساختهاند و تقریبا از همین چشمانداز، نظریه «با خود بیگانگی» مارکس شکل گرفته است.
مارکس معتقد است که مالکیت خصوصی در نهایت منجر به ایجاد ثروت صنعتی میشود و در چنین مرحلهای مالکیت خصوصی تسلط خویش بر آدمی را کامل میکند(3) و آنگاه که مسلط شد، ناگزیر مناسبات ناشی از ثروت صنعتی را بر او تحمیل میکند و این مناسبات هم در ذات خود مناسباتی خشن و ناملایم هستند. پس رهایی از این خشونت، مستلزم عبور از مالکیت خصوصی به مثابه خصیصه ملموس انسانی «بیگانه شده» است. اینان از چنین منظری به قضایا مینگرند، حال آنکه فروید با نگاهی ژرفتر، رویکرد دیگری را پیش میکشد: اگر مالکیت خصوصی عامل خشونت است، پس چرا خشونت در زمانی که اساسا مفهومی از مالکیت هم وجود نداشت، شکل گرفته و جریان داشت؟ دکتر فروید در پی هراس اخلاقی خود از افتادن در دام یک جانبهنگری، به ماجرا بعدی روانشناختی هم میدهد و چیزی مثل خشونت را نه زاییده مالکیت که امری غریزی در نهاد انسان میداند. هرگز هم نمیکوشد که آن را نفی یا انکار نماید. در نامهنگاریای که با انیشتین درباره جنگ دارد(4)، فروید معتقد است که هرگز جنگ پایان نخواهد یافت اما از جنگ و کشتار ابراز تاسف میکند. او تلاش میکند به ما بفهماند که برای خشونت، ریشههای روانشناختی – روانکاوانهای هستند که اموری چون مالکیت خصوصی و … نمیتواند به سادگی، مبنای آن قرار گیرد.
بنابراین برای بررسی آن دست به مطالعه جدیدی میزند، هر چند که هنوز نگران است و پرسشی گنگ و مبهم، ابعاد وسیع ذهنش را تیره و تار ساخته است: مردمان شوروی پس از امحا و الغای بورژوازی و مالکیت خصوصی، دگر بار دست به انجام چه کاری خواهند زد؟ پاسخ این پرسش را شاید اکنون بدانیم.
- لینک منبع
تاریخ: شنبه , 01 بهمن 1401 (19:59)
- گزارش تخلف مطلب